پری دریایی You Are Always In My Heart |
|||
دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 10:32 :: نويسنده : پری
” السی ” دخترکوچکی بود که با پدر و مادرش در خانه ای نزدیک ساحل دریا زندگی می کرد
در یکی از روزها ” السی ” از زبان پیرمردی که کنار ساحل بستنی می فروخت ،داستانی در مورد پری دریایی شنید . از آن روز به بعد دخترک تمام هوش و حواسش پی آن بود که چگونه می تواند تبدیل به یک پری دریایی شود.
او ابتدا این سؤال را از پدرش پرسید ، اما پدر ” السی ” که تمام فکرش این بود که روزها تعداد بیشتری پیراشکی در کنار ساحل بفروشد ، با بی حوصلگی به او جواب سربالا داد . پس از آن دخترک از مادرش ، همسایه ها و خلاصه از هر کسی که می شناخت این سؤال را پرسید اما جواب را پیدا نکرد تا اینکه یک روز حوالی ظهر که طبق معمول هر روز به دستور پدرش ، حدود ۲۰ پیراشکی توی سینی گذاشت و کنار ساحل به سوی دکه ی پدرش راه افتاد که ناگهان چشمش به مردی افتاد که کنار آب نشسته بود ” السی ” که خبر نداشت آن مرد یک دله دزد است ، به سویش رفت و از او پرسید : “چگونه می توان پری دریایی شد ؟ ” مرد دزد وقتی چشمش به پیراشکی ها افتاد ، فکری به سرش زد و نقطه ای را در فاصله صد متری – داخل دریا – به ” السی ” نشان داد و گفت : ” تو باید تا آنجا شنا کنان بروی و از کف دریا که عمقش فقط یک متر است ، پنج تا صدف بیاوری تا من راز پری دریایی شدن را به تو بگویم . ” دختر بینوا با خوشحالی سینی پیراشکی ها را به دست مرد دزد سپرد و به آب زد و صد متر را شنا کرد و هر طوری بود از کف دریا پنج صدف پیدا کرد و راه رفته را برگشت اما وقتی مرد را ندید تازه فهمید کلک خورده است ! لذا در حالی که گریه می کرد نگاهی به صدفها انداخت که ناگهان دید داخل یکی از صدفها ، مرواریدی درشت و درخشان وجود دارد ! ” السی ” معطل نکرد و با سرعت به طرف دکه ی پدرش دوید … آری ، دخترک شاید نمی دانست چگونه می توان پری دریایی شد ، اما خوب می دانست که قیمت آن مروارید برابر است با قیمت تمام مغازه هایی که در ساحل دریا قرار دارد نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|